پروژه بزرگ دوم که در دستور کار انسان خواهد بود شاید یافتن کلید خوشبختی باشد . در طول تاریخ شمار زیادی از متفکرین ، پیامبران و انسان های معمولی به جای اینکه به معنای زندگی بپردازند ، به تعریف خوشبختی بعنوان یک چیز عالی پرداخته اند.

در یونان باستان زمانی Epicurus توضیح داد که پرستش خدایان کاریی جز وقت تلف کردن نیست و چیزی بعد از مرگ وجود ندارد و تنها هدف زندگی ، خوشبختی هست .

اکثر مردم در زمان باستان فلسفه اپیکور یا همان Epicureanism را رد کردند . اما این آیین امروزه به یک نظر همگانی تبدیل شده.

شک کردن درباره زندگی بعد از مرگ انسان ها را نه تنها به جستجو به دنبال زندگی جاودانه بلکه به تحقیق درباره زندگی زمینی کشانده است . چه کسی دوست دارد در یک بدبختی ابدی زندگی کند ؟

دنبال کردن خوشبختی برای اپیکور یک چالش و ماموریت شخصی بود.اما متفکرین مدرن علاقمندند تا بعنوان پروژه ای جمعی به آن نگاه کنند.بدون برنامه ریزی دولت ، منابع اقتصادی و تحقیق های علمی ، افراد شانس زیادی در یافتن خوشبختی نخواهند داشت.اگر کشورتان در جنگی تیکه تیکه شده و اگر اقتصاد در وضعیت بحرانی است و خدمات درمانی هم وجود ندارد احتمالا شما در فلاکت و بدبختی زندگی میکنید!

در اواخر قرن هجدهم فیلسوف بریتیش   Jeremy Bentham توضیح داد که کمال “بزرگترین خوشبختی برای بیشترین تعداد است” و نتیجه گیری کرد که تنها هدف ارزشمند دولت و بازار و جامعه علمی باید افزایش خوشبختی برای همه باشد.

سیاستمداران باید دنبال صلح باشند ، تاجران باید به دنبال ایجاد رفاه باشند و سکولار ها و محققین باید به مطالعه طبیعت بپردازند نه برای اقتدار پادشاهی و شکوه وطن یا عظمت خداوند بلکه برای اینکه من و شما بتوانیم از یک زندگی شاد لذت ببریم .

هرچند خیلی ها در طی قرن های نوزدهم و بیستم از تفکر بنت هام حمایت کردند ولی حکومت ها ، شرکت های تجاری و آزمایشگاه ها روی اهداف فوری و بخوبی مدون شده تمرکز کردند.

کشور ها موفقیتشان را نه با خوشبختی شهروندانشان بلکه با گستردگی قلمرو خود ، افزایش جمعیت کشور و رشد GDP یا ناخالصی کشورشان میسنجیدند.کشور های صنعتی مانند آلمان ، فرانسه و ژاپن نظام های بزرگ آموزشی و درمانی و رفاهی برپاکردند ولی این نظام ها بیشتر به جای تضمین شادکامی افراد اقتدار ملی را هدف گرفته بود .

مدارس برای پرورش شهروندان با مهارت و مطیع بوجود می آمد که بتوانند وفادارانه به میهن خود خدمت کنند.جوانان در سن ۱۸ سالگی نه تنها باید میهن پرست میبودند بلکه باید باسواد هم میشدند تا بتوانند کارهای روزمره فرماندهان را بخوانند و نقشه های جنگی آینده را ترسیم کنند. آنها میبایست ریاضیات را فرا میگرفتند تا بتوانند مسیر ها را محاسبه کنند و کد های مخفی دشمنان را دیکد کنند.

آن ها ملزم بودند تا در حد خوبی از برق و مکانیک و پزشکی چیزی بلد باشند تا از دستگاهای بی سیم استفاده کنند ، تانک هارا برانند و از دوستان زخمی خود مراقبت کنند.وقتی ارتش را ترک میکردند هم انتظار میرفت تا به عنوان استاد یا معلم یا کارمند و مهندس به کشور خدمت کنند و کلی مالیات پرداخت کنند و اقتصادنوین را بسازند!

همین انتظارات از نظام پزشکی و کادر درمانی هم وجود داشت، کشورهایی مثل فرانسه ، آلمان و ژاپن در اواخر قرن نوزدهم شوع به تهیه خدمات درمانی مجانی برای خیلی از مردمان کردند.آن ها پول مربوط به واکسیناسیون نوزادان ، رژیم غذایی برای کودکان و آموزش های فیزیکی و جسمانی برای کورکان را تامین کردند ، آن ها باتلاق های بزرگ را خشکاندند ، پشه هارا از بین بردند و سیستم فاضلاب مرکزی را راه اندازی کردند.هدف خوشبختی مردم نبود ، بلکه قوی تر کردن کشور بود.کشور نیاز به سربازان و کارگران نیرومند و زنان سالمی داشت تا سربازان و کارگران بیشتری را به دنیا بیاورند و احتیاج به مامورین اداری داشت که به جای خوابیدن در رختخواب بیماری در خانه ، سروقت ساعت ۸ در اداره حاضر باشند .

حتی نظام رفاهی ، به جای پاسخگویی به نیازمندی افراد در اصل برای پاسخ به چیزهایی که یک ملت نیاز داشت طراحی شده بود. وقتی Otto von Bismarck بازنشستگی دولتی و امنیت اجتماعی را در آلمان اواخر قرن نوزدهم ابداع کرد ، هدف اصلی آن تضمین وفاداری شهروندان بود ، نه افزایش خوشبختی و رفاه آن ها ! مردم در سن هیجده سالگی برای کشورشان میجنگیدند و خدمت میکردند و در زمان چهل سالگی اشان مالیات هایشان را پرداخت میکردند به این دلیل که در سن هفتاد سالگی روی کمک دولت حساب میکردند

در سال ۱۷۷۶ بنیان گذاران ایالات متحده حق تلاش برای خوشبختی را به عنوان یکی از سه حقوق تخطی ناپذیر بشر در کنار حق زندگی و حق آزادی به رسمیت شناختند.با این حال لازم به ذکر است که اعلامیه استقلال آمریکا حق تلاش برای خوشبختی را تضمین کرده بود نه حق خود خوشبختی را.

مسئله مهم این بود که Thomas Jefferson دولت را مسئول خوشبختی شهروندانش نمیدانست بلکه تنها در پی محدود کردن اقتدار دولتی بود.چیزی که در نظر بود این بود که حریم شخصی برای انتخاب فردی باید بدون از نظارت دولتی، به رسمیت شناخته شود . اگر من اینطور فکر میکردم که ازدواج با John مرا خوشبخت تر از ازداوج با Mary میکند و ترجیحم این بود تا به جای زندگی در شهر  Salt Lake در سانفرانسیسکو زندگی کنم و به جای کار در یک مزرعه تولیدی لبنیات و دام بعنوان بار من یا bartender کار کنم ، این حق من است تا خوشبختی ام را با روش خودم جستجو کنم و دولت نباید در آن دخالت کند حتی اگر من اشتباهی را مرتکب شوم .

اما وضعیت طی دهه های اخیر تغییر کرده است و چشم انداز بنت هام بیش از گذشته جدی گرفته شده اند . امروز مردم معتقدند نظام های قدرتمند و بزرگ که بیش از صد سال است که برپا شده اند تا اقتدار ملی را تضمین کنند درواقع باید به خوشبختی و رفاه فردی شهروندان بپردازند. ما وجود نداریم تا به دولت خدمت کنیم بکله دولت وجود دارد تا به ما خدمت کند . حق تلاش برای خوشبختی که اکیدا به منظور ایجاد محدودیت بر قدرت دولتی به وجود آمد، به طور تدریجی به حق خوشبختی تغییر یافت . از آنجایی که این حق طبیعی انسان ها است تا خوشبخت باشند و هرآنچه که مارا ناخوشنود میکند تهدیدی است بر حق و حقوق بنیادین انسانی ما ، پس بنابراین دولت باید به آن بپردازد .

تولید سرانه ناخالص ملی در قرن بیستم شاید معیار ایده آلی برای ارزیابی موفقت ملی حساب شود . از این زاویه نگرش که کشور سنگاپور که هر شهروندش به طور متوسط معادل ۵۶۰۰ دلار ارزش کلایی و خدماتی تولید میکند از کشور کاستاریکا که شهروندانش سالانه فقط ۱۴۰۰۰ دلار تولید میکند ، موفق تر است . اما امروزه متفکرین و سیاستمداران و حتی اقتصادان ها به یک نکته ی اساسی و تکمیل کننده اشاره میکنند و حتی خوشبختی ملی را جایگزین درآمد ناخالص ملی GDP میکنند. ولی گذشته از اینها مردم چه میخواهند ؟ آن ها نمیخواهند تولید کنند بلکه میخواهند خوشبخت باشند . اما این فقط وسیله است نه یک هدف! طی بررسی هایی که بعد از دیگری انجام شد ، نشان داده شد که کشور کاستاریکا در مقایسه با سنگاپور در سطح بالایی از رضایت از زندگی قرار دارد.آیا سنگاپور کشوری که بسیار بارآور است اما ناخشنود را ترجیح می دهیم یا کاستاریکایی کم بارآور ولی خشنود تر را ؟

باچنین استدلالی باید دومین هدف اصلی بشر در قرن بیست یکم رسیدن به خوشبختی باشد.این در منظر اول پروژه ی نسبتا ساده ای به نظر می رسد ، اگر قحطی ، طاعون و جنگ ازبین رفته و بشریت صلح و رفاه بی سابقه ای راتجربه میکند و طول عمر به طور چشمگیری افزایش یافته این ها همه بطور حتمی انسان هارا خوشبخت خواهد کرد اینطور نیست ؟

خیر اینطور نیست! وقتی اپیکوروس خوشبختی را بعنوان تعالی و کمال توصیف کرد به شاگردانش هشدار داد که به دست آوردن خوشبختی کاری دشوار است.

دستاورد های مادی به تنهایی مارا در دراز مدت خوشنود نخواهند کرد. در حقیقت تلاش کورکورانه برای کسب ثروت ، شهرت و لذت فقط تیره روزی به بار می آورد از این رو اپیکوروس توصیه میکرد که به اعتدال بخورند و بیاشامند و لذت های جنسی را تحت کنترل در آورند.

یک دوستی عمیق در دراز مدت مارا از یک عیاشی دیوانه وار خوشنودتر و خوشحال تر خواهد ساخت . اپیکوروس یک راهنمای کامل اخلاق باید و نباید هارا تدوین کرد تا مردم را از هوس های گمراه کننده آگاه سازد و آن هارا به خوشبختی هدایت کند.

اپیکوروس آشکارا در مسیر معینی سیر میکرد.خوشبختی به آسانی بدست نمی آید ، برخلاق دستاورد های بی سابقه در دهه های اخیر بسیار ناملموس و ناروشن است که انسان های کنونی به طور چشمگیر خوشنودتر از پیشینیان خود باشند !

در کشورهای رو به رشدی مثل پرو، گواتمالا، فيليپين و آلبانی، که مردم از فقر و بی ثباتی سياسی رنج می برند، تقريبا يک نفر از صد هزار نفر سالنه خودکشی می کند. در کشورهای صلح آميز و ثروتمندی مثل سوئيس، فرانسه، ژاپن و نيو زلند، سـالانه از صد هزار نفرحدود بيست و پنج نفر دست به خودکشی می زنند. در سال۱۹۸۵ مردم کره ی جنوبی در فقر و بی سوادی و پيوندهای سنتی زندگی می کردند و کشور تحت کنترل يک ديکتاتوری مقتدر قرار داشت. امروزه کره ی جنوبی يکی از قــدرت های اقتصادی سرآمد به شــمار می آيد و شهروندانش در شمار باسوادترين مــردم دنيــا هستند و کشور در سايه ی يک نظام باثبات و نسبتا ليبرال -دمکراتيک قرار دارد. امـا از هر صد هزار نفر تقريبا ۹ نفر خودکشی می کردند، در صورتی که امروز آمار سالانه ی خودکشی بيش از ۳ برابر شده و به سی نفر در صد هزار نفر رسيده است!

البته خلاف این روند ها هم وجود داشته است و کاهشچشمگیر مرگ و میر نوزادان بطور قطع در افزایش خشنودی انسان ها نقش داشته است و بخش ملال آور زندگی پر استرس نوین را جبران کرده است . با این وجود حتی اگر ما تا حدودی خشنود تر از پیشینیان باشیم بازهم افزایش سطح رفاه ما بسیار کمتر از سطح انتظار ما است .

هر فرد در دوران باستانی و سنگی(ancestors) متوسط روزانه در حدود ۴۰۰۰ کالری انرژی در اختیار داشت این نه تنها شامل غذا میشد بلکه شامل انرژی به کار رفته در تهیه ابزارآلات، لباس، هنر و آتشگاه هم میشد. امروزه یک آمریکایی به طور متوسط روزانه ۲۲۸۰۰۰ کالری در روز مصرف میکند، که فقط وارد شکم نمیشود بلکه به خودرو و کامپیوتر ، یخچال و تلویزیون هم اختصاص دارد . یک آمریکایی معمولی در مقایسه با یک شکارچی(hunter-gatherer) دوران سنگی تاریخ ۶۰ برابر بیشتر انرژی مصرف میکند. آیا این به این معنی است که یک آمریکایی معمولی ۶۰ بار خوشبخت تر است ؟ ما میتوانیم به چنین نگرش خوشبینانه ای تردید داشته باشیم .

حتی اگر بر بسیاری از فلاکت های گذشته چیره شده باشیم ، دستیابی به خوشبختی میتواند بسیار مشکل تر از نابودی رنج ها باشد.در گذشته فقط کافی بود تا یک تکه نان به یک کشاورز گرسنه بدهیم تا او را راضی کنیم، اما امروز چطور میتوان یک مهندس چاق و کسل ، با در آمد بالا را خشنود کرد؟

نیمه دوم قرن بیستم برای ایالات متحده یک عصر طلایی بحساب می آمد. پیروزی در جنگ جهانی دوم و به دنبال آن یک پیروزی باز هم قطعی تر در جنگ سرد ، این کشور را به یک ابرقدرت جهانی تبدیل کرد.

بین سال های ۱۹۵۰ و ۲۰۰۰ تولید ناخالص ملی آمریکا (GDP) از دو تریلیون رد شد و به دوازده تریلیون افزایش یافت.درآمد سرانه ی واقعی دوبرابر شد.

عرضه ی قرص جدید ضد بارداری بیش از هر زمان دیگری آزادی رابطه جنسی را بیشتر کرد. زنان ، همجنس گرایان ، آفریقایی-آمریکایی ها و اقلیت های دیگر بالاخره سهم بیشتری از کیک آمریکایی بردند.

موجی از یخچال ها ، دستگاه های تهویه و جاروهای برقی و ماشین های ظرف شویی ، ماشین های لباسشویی ، تلفن ها ، تلویزیون ها و کامپیوتر های ارزان زندگی روزانه را در حد غیر قابل تصوری تغییر داد. اما تحقیقات نشان دادند که سطح رضایت معنوی در سال های دهه ۱۹۹۰ هنوز در هان سطح رضایت سال های دهه ۱۹۵۰ باقی مانده بود.

در ژاپن یکی از پررونق ترین اقتصاد های زمونه ، سطح واقعی درامدها بین سال های ۱۹۵۸ و ۱۹۸۷ پنج برابر شذ. این موج عظیم رفاه که با انبوهی از تغییرات مثبت و منفی در سبک زندگی و روابط اجتماعی ژاپن همراه بود، تاثیر بسیار کمی بر سطح رضایت معنوی ژاپنی ها داشت.ژاپنی های سال های دهه ی ۱۹۹۰ به همان اندازه خشنو یا ناخشنود بودند که در سال های دهه ۱۹۵۰ بودند.

به نظر می رسد که خوشبختی ما به یک سقف شیشه ای مرموزی اصابت می کند که علیرغم تمامی آن دستاورد های بی سابقه ، امکان بالاتر رفتن را به آن نمیدهد.

حتی اگر غذای مجانی برای همه فراهم شده و بیماری ها درمان شده باشند و صلح جهانی تضمین شده باشد باز این دستاوردها ضرورتا منجر به شکستن آن سقف شیشه ای نشده است. دستیابی به خوشبختی به واقعی از طریق چیرگی بر روی پیری و مرگ چندان آسان نخواهد شد.

سقف شیشه ای خوشبختی بر دو ستون استوار است ، که یکی از آن ها روانشناسی است و دیگری زیست شناسی است .

خوشبختی در بعد روانشناسی بیشتر به توقعات ما بستگی دارد تا شرایط مادی. ما زمانی خوشنود خواهیم شد اگر واقعیات با انتظارات ما هماهنگ شود.

خبر بد این است که وقتی شرایط بهتر می شود ، انتظارات ما هم بالا میروند.بهبودی های چشمگیری در شرایط زیستی انسان ها در دهه های اخیر ایجاد شده است.بیشتر بجای اینکه به رضایت بیشتر منجر شود، به بالا رفتن سطح انتظارات آن ها ختم شده است . اگر راه کاری در اینباره نیابیم دستاورد های آینده ما در برابر ناخشنودی زیاد زنگ خواهد باخت.

انتظارات ما و خوشبختی ما در بعد زیست شناسی به جای اینکه توسط شرایط اقتصادی ، اجتماعی یا سیاسی ما تعیین شود، متاثر از شرایط بیوشیمایی درونی ما است

بر اساس اپیکوروس ما زمانی خوشبخت هستیم که احساسات خوشایند وجود مارا فرا میگیرد و از احساسات ناخوشایند به دور هستیم.

 Jeremy Bentham معتقد بود که طبیعت توسط دو ارباب بر انسان حکومت میکند، ارباب شادی و ارباب رنج ! و این ها به تنهایی مهر خود را بر هر فکری و عملی میزنند.

John Stuart Mill جانشین بنتهام توضیح داد که خوشبختی چیزی به جز شادی و رهایی از رنج نیست و در ورای شادی و رنج نه شر وجود دارد و نه خیر.

هرکسی میخواهد خیر و شر را از چیز دیگری مثل صلاح مملکت و از این قبیل نتیجه گیری کند درصدد تحمیق شماست و شاید تحمیق خودش نیز باشد!

چنین گفته هایی در زمان اپیکور کفر آمیز و در زمان Bentham و Mill خانمان برانداز بود. اما ابتدای قرن بیست یکم این ها به عنوان تئوری و حقایق علمی به حساب می آمدند.

شادی و رنج بر اسا علوم زیستی چیزی به جز موازنه میان احساسات جسمی نیستند . ما هرگز به رخداد های جهان واکنش نشان نمیدهیم بلکه فقط به احساسات جسمی در درون خودمان پاسخ میدهیم. هیچکس به خاطر اینکه کارش را از دست داده ، طلاق گرفته یا دولت اعلان جنگ داده رنج نمیبرد. تنها چیزی که انسان ها را ناکام میکند وجود احساسات ناخوشایند در درون جسم خودشان است.

از دست دادن شغل قطعا باعث افسردگی خواهد شد اما خود افسردگی نوعی حس ناخوشایند جسمی است. هزاران چیز میتواند ما را عصبانی کند اما عصبانیت مفهمو انتزاعی ندارد بلکه همواره خود را به صورت یک حس گرما و تنش در جسم نشان میدهد و بصورت حس خشم بروز میابد.

اما به هیچ وجه نمیتوانیم بگوییم که از عصبانیت گداخته و گوله آتیش میشویم!

اما علم میگوید که کسی هرگز با ترفیع گرفتن ، برنده شدن در لاتاری یا حس یافتن عشق حقیقی خوشبخت نشده است .

انسان ها تنها و تنها با یک چیز خشبخت میشوند و آن حس خوشنودی در جسم شان است .

فکر کنید که Mario Götze هافبک تیم فوتبال آلمان هستید و در فینال مسابقه جهانی سال ۲۰۱۴ در مقابل تیم آرژانتین قرار دارید . ۱۱۳ دقیقه از بازی بدون گل سپری شده فقط ۷ دقیقه باقی مانده تا اینکه آم پنالتی دلهره آور زده شد.

۷۵ هزار نفر در استادیوم Maracanã در شهر Rio حضور دارند و همزمان میلیون ها نفر در سراسر جهان مسابقه را تماشا میکنند ، شما هم چند متری از دروازه فاصله دارید که André Schürrle برای شما پاسی عالی را میفرستد.شما هم توپ را با سینه خود نگه میدارید و به جلوی پای خود هدایت میکنید و به آن ضربه میزنید و میبینید که از دروازه بان آرژانتین عبور میکند و در عمق دروازاه جا میگیرد. گللللللللللللللللللل! استادیوم همچون آتشفشانی فوران میکند و ده ها هزار نفر در برلین و مونیخ در خانه هایشان در مقابل تلویزیون اشک شوق میریزند. شما جدا از احساس خوشبختی هستید اما نه به خاطر توپی که وارد دروازه آرژانتین شده یا جشنی که در Bavarian Biergartens برپا شده. شما در حقیقت به موج احساسات در درون خودتان واکنش نشان میدهید، رعشه بر اندامتان می افتد، امواج الکتریکی به سرعت همه شمارا در بر میگیرد و احساسات شدید شادی بی حصر از وجود شما فوران میکند.

شما لازم نيست گل برنده ی فينال جــام جهــانی را بــه ثمــر برسانيد تا چنين احساسی بدست آوريد. اگر شما در کارتان يک ترفيع غير منتظره بگيريد، و از شادی به بال و پايين بپريد، احساسات مشابهی دريافت می کنيد. لایه های زيرين مغــز شــما چيزی راجع به فوتبال يا شغل نمی دانند، بلکه فقط احساسات را می شناسند. اگر شما ترفيع بگيريد، اما به دليلی احساس خوشايندی نداشته باشيد، خوشنود نخواهيد شد. عکس اين مطلب هم صادق است. اگر شما اخراج می شديد، يــا گل را در مسابقه از دست می داديد، اما احساس رضايت می کرديد (مثل زمانی که به خاطر اينکـه يک قرص بال انداخته ايد)، کماکان احساس می کرديد که بر عرش سير می کنيد.

آنچه که جای تاسف دارد این است که حس شادی به سرعت نزول میکند و دیر یا زود به ناخشنودی بدل میشود.حتی گل برنده ی فینال جام جهانی ، سعادت ابدی شمارا تضمین نمیکند.گویی یک سراشیبی در این راه وجود داشته باشد، اگر من سال گذشته یک ترفیع شغلی غیر منتظره میگرفتم هنوز هم در آن موقعیت جدید شغلی میبودم اما آن حس خوشنودی زیادی که هنگام شنیدن خبر ترفیع در من بوجود آمده بود، ظرف چند سال ناپدید می شد. اگر بخواهم باز سرشار از آن حس لذت شوم باید یک ترفیع دیگر بگیرم. و اگر ترفیعی به من ندهند ممکن است بسیار ناراحت تر و عصابنی تر از موقعیت قبلی ام که یک کارمند ساده بودم شوم .

همه این ها خطای تکامل است.نظام بیوشیمیایی ما ، طی نسل های زیادی به گونه ای تنظیم شده که نه میزان خوشبختی ما بلکه امکان بقا و باز تولید مارا افزایش دهد. نظام های بیوشیمیایی به رفتار هایی پاداش میدهند که منجر به بقا و باز تولید شوند و این ها همه با حس خوشایند همراه خواهند بود.

اما اینها فقط ترفند های زودگذر تکامل هستند. ما برای بدست آوردن غذا و جفت میجنگیم تا از حس نا خوشایند گرسنگی دوری کنیم و از چشیدن مزه خوب و مهیج جنسی لذت ببریم . اما مزه خوب و شور جنسی دوام خیلی زیادی ندارد و اگر میخواهیم باز این احساسات را تجربه کنیم ناچار هستیم که دوباره به دنبال غذا و جفت بگردیم .

چه اتفاق هایی میتوانست بیوفتند اگر طی یک جهش زیستی نادر ، سنجابی به وجود می آمد که فقط با خوردن مغز گردو دستخوش لذت بی پایان شود؟

خب شاید از نظر فنی بتوان با دستکاری در پترن های مغزی سنجاب این کار را ممکن ساخت.کسی نمیداند شاید یک میلیون سال پیش چنین چیزی به واقع برای سنجاب خوشبختی اتفاق افتاده باشد. اما در این صورت این سنجاب از یک زندگی بسیار خوشبخت و بسیار کوتاه لذت برده است و آن جهش نادر همان جا به چایان خود رسیده است .

زیرا آن سنجاب خوشبخت دیگر زحمت گشتن به دنبال مغز های بیشتری را به خود نمی دهد تا چه رسد به جستجو برای یک جفت.سنجاب های رقیب که پنج دقیقه بعد از خوردن مغز اول دوباره احساس گرسنگی می کردند ، امکان خیلی بیشتری برای بقا و انتقال ژن هایشان به نسل های بعدی می یافتند.

درست به همین دلیل است که آجیلی که ما انسان ها به دنبالش میگردیم و یا موقعیت شغلی بهتر ، خانه بزرگ تر و همسر جذابی که برای پیدا کردنش تلاش میکنیم مارا برای طولانی مودت خوشنود نخواد کرد!

شايد بعضی ها بگويند که بد نيست اينطور باشد، زيرا خوشــبختی هــدف نيست، بلکه اين پيمودن راه برای يافتن خوشبختی است که اهميت دارد. صعود کردن به قله ی اورست رضايت بخش تر از ايستادن روی قله اسـت. معاشـقه و هم آغوشـی از تخليه ی جنسی هيجان انگيزتر است؛ هدايت فعاليت های آزمايشــگاهی پيشــگامانه از دريافت جوايز اقناع کننده تر است. اما اين صورت مسئله را تغيير نمی دهد. اين فقــط نشان می دهد که تکامل ما را از طريق طيف گســترده ای از احساسات خوشــايندهدايت می کند. تکامل گاهی ما را با احساس خرسندی و آرامش اغوا می کند و زمانی هم احساسات مان را برای شور و هيجان تحريک می کند. وقتی جانوری به دنبال چيزی می گـردد کـه امکـان بقـاء و بازتوليـد او را بيشـتر می کند، مثل غذا، جفت يا جايگاه اجتماعی، مغز او شروع به توليد حــس هشــياری و هيجان در وجود او می کند تا جانور را به سوی تلش باز هم بيشتری ترغيب کند. بــه اين دليل چنين احساساتی بسيار خوشايند هستند. دانشمندان در آزمــايش معروفی الکترودهايی را به مغز چندين موش وصل کردند که اين حيوانات را قادر می ســاخت، تا فقط با فشار دادن يک پدال، حس هيجان در آن ها به وجود آيد. وقتی به موش هــا امکان انتخاب بين غذای خوشمزه و فشار دادن بر پدال داده می شــد، آن هــا پــدال را ترجيح می دادند، درست مثل کودکــانی که بجای آمدن و شام خوردن ترجيح می دادند به بازی ويديويی ادامه دهند. موش ها به کرات پدال را فشار دادند، تا اينکه از گرسنگی و خستگی از پا درآمدند

شايد انسان ها هم هيجــان مسابقه را بــر استراحت کردن ترجيح می دهند، تا حس مــوفقيت را تجربه کننــد. پس آنچه که مسابقه را تا به اين حد جذاب می کند، حس نشاطی است که همراه با آن می آيد. هيچکس نمی خواهد کوهنوردی کند، بازی ويديويی کند يا به قرار ملقات با جنس مخالف برود، اگر اين کارها فقط احســاس ناخوشايند، اســترس، يأس و کسالت به همراه داشته باشند

متأسفانه حس هيجان مسابقه به اندازه ی حس خوشايند پيروزی گذرا است. Don Juan از هيجان هم آغوشی يکشبه لـذت می بــرد، ســوداگر از جويـدن ناخن هـا و نگــاه کردن به نوسانات سهام لذت می برد. و بازيگر بازی های ويديويی از کشتن هيولاهای روی صفحه ی رايانه اش و فراموش کردن نتيجه ی بازی روز قبل لذت می برد. همانطور که موش ها به کرات پـدال را فشـار می دهنـد، دن ژوان، بزرگـان تجــارت و بازيگران رايانه ای هر روز نياز بـه هيجان هـای جديــدی دارنـد. بـاز هـم متأســفانه، اينجا هــم انتظارات، خود را با شرايط هماهنگ می کنند و چالش های ديــروز، امــروز کســالت آور می شود. شايد کليد خوشبختی نه مسابقه و نه مــدال طلا، بلکــه ترکيــب مناسبی از هيجان و آرامش باشد؛ اما اکثر ما می خواهيم مداوما خود را بيـن استرس و کسالت بيندازيم و هم از اين و هم از آن ناخوشنود باشيم.

اگر این نظريه ی علمی درست باشد، کــه خوشبختی ما وابسته بــه نظام بيوشيميايی ما است، پس تنها راه برای تضمين تداوم رضايت مان دستکاری در ايــن نظام است. رونق اقتصادی، اصلاحات اجتماعی و انقلابات سياسی را فراموش کنيــد: برای بالا بردن سطح خوشبختی عمومی کافی است تا کارکرد بيوشيميايی انسان ها را دستکاری کنيم. و اين درست همان چيزی است که ما طی دهه هــای اخير در حال انجامش هستيم.

۵۰سال پيش داروهای روان درمانی به روان پريشی سخت stigma اختصاص می يافتند. آن بيماری امروز از بين رفتـه است. خوشــبختانه يــا بــدبختانه، درصد فزاينده ای از مردم بطور منظم از داروهای روان درمــانی اســتفاده می کنند، نــه فقط برای درمان بيماری های روانی، بلکه همچنين به خاطر تحمل ملالت های ناشی از افسردگی های روحی و پريشانی های مقطعی.

به عنوان مثال تعداد روزانه زیادی از داشن آموزان مدارس از محرک هایی مثل ریتالین استفاده می کنند.در سال ۲۰۱۱ تعداد ۳٫۵ میلیون کودک در آمریکا از دارو های مربوط به ADHD (اختلال تمرکز-بیش فعالی) مصرف میکردند.

تعداد مصرف کنندگان این دارو در انگلیس از ۹۲ هزار نفر در سال ۱۹۹۷ به ۷۸۶ هزار نفر در سال ۲۰۱۲ افزایش یافت ! هدف اصلی معالجه اختلال تمرکز بد اما امروز کودکان و قشر جوان سالم از این دارو برای افزایش توانایی هایشان برای پاسخگویی به انتظارات معلمان و والدین استفاده میکنند.بسیاری این وضعیت را زیر سوال می برند و چنین استدلال میکنند که مشکل در نظام آموزشی است. نه در خود کودکان. اگر دانش آموزان از اختلال تمرکز ، استرس و نمرات پایین رنج میبرند شاید وقت آن رسیده که روش آموزشی منسوخ شده کلاس های درسی شلوغ و زندگی پرشتاب غیر واقعی را زیر سوال ببریم. شاید لازم باشد تا تغییراتی در مدارس بوجود آوریم نه در دانش آموزان. جالب است بدانید که این بحث چطور بالاگرفت. دعوا بر سر نظام های آموزشی طی هزاران سال جریان داشته است و با حرارت با دیگر گزینه ها مخالفت نیز میکرده است. اما همه تا اینجا بر یک چیز توافق داشته اند : برای بهبود آموزش باید مدارس را تغییر داد.امروز، برای اولین بار در تاریخ کسانی یافت میشوند که معتقدند که راه موثرتر تغییر کارکرد های بیوشیمیایی دانش آموزان است!

ارتش هم همين راه را طی میکند : ۱۲درصد از سربازان آمريکايی در عراق و ۱۷درصد از سربازان آمريکايی در افغانستان از قرص هــای خواب آور يـا قرص های ضد استرس استفاده می کنند تا بتوانند از پس فشار ها و اضطراب های ناشی از جنگ برآيند. وحشت، افسردگی و آسيب های روانی به خاطر نارنجک ها، خودروهــای حاوی بمب و مين ها به وجود نيامده اند، بلکه به دليل هورمون ها، انتقال دهنده های عصبی و شبکه های عصبی به وجود آمده اند. دو سرباز می توانند شانه به شانه در يک مخفيگاه باشند. يکی از آن ها از وحشت خشکش ميزند، حواس پنجگانه خود را از دست می دهد و برای سال ها بعد از ماجرا دچار کابوس می شود. اما سرباز ديگر شجاعانه به پيش می تازد تــا مدالی را از آن خود کند. تفاوت، در کارکرد بيوشيميايی اين ســربازان است و اگر بتوانيم راهی بيابيم که بر آن کنترل داشته باشيم، می توانيم همزمان سربازان شــادتر و ارتش کاراتری به وجود آوريم …

تلاش برای خوشبختی از راه های بيوشيميايی دليل اوليه ی جرائم در دنيا است!

نيمی از زندانيان زندان های فدرال ايالت متحده در سال ۲۰۰۹ به خاطر مواد مخدر زندانی بودند ؛۳۸ درصد از زندانیان در ایتالیا محکوم به جرائم مواد مخدر بودند؛ ۵۵ درصد از جرائم زندانیان انگلیس در رابطه با مصرف یا بیزنس مواد مخدر بود. در گزارشی مربوط به محکومین استرالیایی در سال ۲۰۰۱ معلوم شد که ۶۲ در از آنان در لحظه ارتکاب به جرم که به خاط آن زندانی بودند، تحت تاثیر مواد مخدر بوده اند .

مردم به خاطر اين الکل مصرف می کننــد کــه فراموش کنند، برای اين حشيش می کشند تا احساس آرامش کنند، به اين دليــل کوکائين و متامفتامين استفاده می کنند تا هشيار شوند و اعتماد به نفس پيــدا کنند؛ اکســتازی آن ها را به خلسه فرو می برد و LSD آن ها را به فضای Lucy in the Sky with Diamonds میبرد .

آنچه که گروهی از مردم اميدوارند از طريق کار و تحصيل و تشکيل خانواده کسب کنند، ديگران سعی می کنند از راهی ساده تر، يعنی از طريق مصرف ميزان مناسب مولکول های شيميايی بدست آورند. اين تهديدی بنيادی عليه جامعه و نظم اقتصادی است و از اين رو است که کشورها جنگی خونين، ســخت و بی آينده عليه جرائم بيوشيميايی به راه انداخته اند. دولت اميدوار است بتواند بر تلاش بيوشيميايی برای خوشبختی اعمــال کنترل کنــد و آن هــا را بــه خوب و بد تفکيک کند. قاعده ی کلی روشن اســت: بيوشيميايی هايی که بتوانند ثبات سياسی، نظم اجتماعی و رونق اقتصادی را تضـمين کنند، مجاز هسـتند و حـتی توصيه می شـوند(مثل آن هــايی کـه بتواننــد بچه هــای بيش فعال مدارس را آرام کنند، يا ســربازان مضطرب را روانه ی نبرد کننــد). ولی بيوشيميايی هايی که رشد و ثبات را بر هم می زنند ممنوع هســتند. اما هــر ســال داروهای مخدر جديدی در آزمايشگاه های دانشگاه ها، شرکت دارويی و شــبکه های جنايی ساخته می شوند، که نيازهای دولت و تقاضای بازار را متأثر از خــود می کنند. وقتی تلاش بيوشيميايی برای خوشبختی شدت می يابد، سياست، جامعه و اقتصاد را هم دستخوش تغييراتی می سازد و اين امر کنترل بر آن را باز هم دشوارتر می کند

و مواد مخدر تنها يک آغاز است. هم اکنون متخصصين در آزمايشــگاه های تحقيقی مشغول کار بر روی راه های ظريف تری برای هدايت عملکرد بيوشــيميايی انسان هستند، مثل فرستادن مستقيم انگيزش های الکتريکی بــه نقـاط مناسبی در مغز، و يا تغيير کارکردهای بدنی از طريق مهندسی ژنتيک. صرف نظر از اينکه دقيقــا چه روشی بکار گرفته شود، رســيدن به خوشبختی از طريق دستکاری های بيوشيميايی کار آسانی نخواهد بود، زيرا نيازمند تغيير در الگوهــای بنيادين حیات است. اما چيره شدن بر قحطی، طاعون و جنگ هم آسان نبود.

عاقلانه به نظر نمی رسد که انسان تا به اين حد برای خوشــبختی بيوشيميايی تلاش کند. کسانی هستند که معتقدند که خوشبختی کافی نيست و نامعقول خواهــد بود اگر خوشنودی فرد را به عنوان والترين هدف جامعه ی بشری حساب کنيم. افــراد ديگری هم وجود دارند که مخالفتی با اين امر کــه خوشبختی در واقــع چيز بســيار خوبی است ندارند، اما با توصيف بيولوژيک خوشبختی، به عنــوان تجربه ی حسی خوشايند، مشکل دارند. اپيکوروس در دو هزار و سيصد سال پيش به شاگردانش هشدار داد کــه تلاش بيش از حد برای کسب لذت بيشتر به جای اينکه مردم را خوشبخت کند، آن هــا را ناکام خواهد کرد. چند سده قبل از او بودا عبارت باز هــم عميق تری به کـار برد و توصيه کرد که تلاش برای کسب احساسات خوشايند در حقيقت منشا واقعی رنج است. چنيــن احساساتی فقـط ارتعاشاتی بی معنا و گذرا هســتند. حتی وقــتی چنين احساساتی را تجربه می کنيم، به آن هــا قناعت نمی کنيم، بلکه بيشتر طلب می کنيم. پس فرقی نمی کند اين احساسات چقــدر نشــاط آور و هيجــان انگيز باشند، چون ما هرگز ارضا نمی شويم. اگر من خوشبختی را در قالب احساسات زودگذر به لذت خلاصه کنم، ناـار خواهم شد تا حريصانه و بی وقفه بدنبال ارضــای آن هــا باشــم. وقــتی نهايتـا آن هــا را بدست بياورم، به سرعت ناپديد خواهند شد، و از آنجا که خاطره ی احساسات خــوش گذشته به تنهايی مرا ارضا نخواهند کرد، بايد دوباره از اول شروع کنم. حتی اگر اين تلاش ها ده ها سال هم تداوم داشته باشند، هرگز مرا به يک سرانجام پايدار نخواهند رساند؛ اما آنچه که از تمامی اين تلاش های حريصانه عايد من خواهد شد، استرس و ناخوشنودی بيشتر خواهد بود. انسان ها برای رسيدن بــه کاميابی ناگزيرند تا تلاش برای احساسات لذت بخش را کاهش دهند، نه اينکه آن را تشديد کنند.

اين نظريه ی بوديستی در مورد خوشبختی نقاط مشترک زيادی بــا نظــريه ی بيوشيميايی دارد. هر دو نظريه با هم توافق دارند که احساسات لذت بخش، با همان سرعتی که شدت می يابند، ناپديد می شوند و تا زمانی که مردم حريصانه بدنبال آن احساسات باشند، بدون آن که به واقع آن ها را تجربه و لمس کنند، ناراضی خواهند ماند. اما اين دو نظريه دو راه حل بسيار متفاوت ارائه می دهند. راه حل بيوشــيميايی درصدد خلق محصولات و درمان هايی است کــه بــرای انسان ها يک موج بی پايان احساسات خوشايند فراهم آورند، به طوری که اين محصولات همواره در دسترس باشند. پيشنهاد بودا اين بود که طمع خود را نسبت به احساسات خوشايند کم کنيم و اجازه ندهيم تا بر زندگی ما اعمال کنترل کند. بر اساس نظريه ی بودا ما می توانيم ذهن خود را به گونه ای تمرين دهيم که بتواند با دقت بر عروج و افول بی وقفه ی احساسات نظاره کند. وقتی ذهن می آموزد که احساسات را آن طور که هستند ببيند؛ يعنی به صورت ارتعاشات بی معنا و گذرا، آنگاه علاقه ی خود را به تلاش برای آن از دست خواهيم داد. تلاش برای يافتن چيزی که به همان سرعتی که اوج می گيرد، ناپديد می شود، چه ثمری دارد؟

در حال حاضر بشر علاقه ی فراوانی به راه حل بيوشيميايی دارد. مهم نيست که راهبان غارهای هيماليا يا فلسفه در برج خود چه می گويند، زيرا برای ابرقدرت نظام سرمايه خوشبختی مسرت بخش است، همين! بــرای هر سالی که می گذرد، تحمل ما برای احساسات ناخوشايند فروکش می کند و حرص ما بــرای احساسات خوشايند بيشتر می شود. هم تحقيقات علمی و هم ملاحظات اقتصادی به آن سو نظر دارند و هر ساله مسکن های بهتر، بستنی های خوشمزه جديد، تشک های نرم تر و بازی های رايانه ای اعتيادآورتری روانه ی بازار می شوند، به طوری که حتی آن لحظه ی کوتاهی هم که منتظر اتوبوس هستيم، دچار کسالت نشويم. اما قطعا تمام اين ها هم کفايت نخواهد کرد. از آنجا که تکامل، تجربه ی عياشی بی وقفه را در نهاد انسان خردمند نگذاشته؛ اگر اين آن چيــزی است که بشرمی خواهد، پس بستنی و بازی های رايانه ای هم کفايت نخواهد کرد. اين مستلزم تغيير بيوشيمی ما و مهندسی مجدد اندام و ذهن ما است. امـا مـا روی اين هــا کار می کنيم. بحث های بسياری در مورد خوب يا بد بودن اين ها وجود دارد، امــا بــه نظــر می رسد که دومين پروژه ی عظيم قرن بيست و يکم، تضمين خوشبختی دائمی همگانی ، نيازمند مهندسی مجدد انسان خردمند باشد...